از همتون بابت دعاهاتون و اینکه همیشه در کنارم هستین ممنونم
دوشنبه شب ساعت نزدیک ۳ از خواب بیدار شدم آخه پسرم یه کمی گریه می کرد و منم مثل همیشه بغلش کردم بهش شیر بدم.اما دیدم بدجوری تب داره
.سریع بهش استامینوفن دادم و یکمی که گذشت حالش بهتر شد.روز سه شنبه همش تب می کرد و مثل گذشته که سرما خوردگی می گرفت بهش استامینوفن می دادم و اونم بهتر میشد.خودم سرماخوردگی داشتم و احتمال دادم ازم گرفته باشه
.
اون روز همسرم نبود و به خاطر فوت مادر همکارش رفته بود شهرستان و دیر اومد خونه.منم گفتم همسرم خستست و دکتر پسرم هم که باید حتما حضوری قبل از ساعت ۳ بعد از ظهر یا صبح زود قبل از ۶ بریم وقت بگیریم پس دکتر بردن احسان می مونه واسه چهارشنبه.غافل از اینکه پسرم سه شنبه شب تبش یهو می خواد بره بالا
.
نگران بودم و می ترسیدم
.اما اطرافمون اون وقت شب دکتر متخصص نبود و نمی دونستم باید کجا ببرمش
.پاشویه کردمش و رو پیشونیش دستمال خیس می ذاشتم و دائم تبش رو با درجه تب رو پیشونی کنترل می کردم.تا اینکه بهو رفت بالا و دیدم بالای ۳۹ شده.احسان رو پام خواب بود و ساعت ۱۲:۳۰ شب بود که تشنج کرد
.وحشت کردم
.اون قدر که لحظه ای که می خواستم بلند بشم و ببرمش طرف آشپزخونه پاهام یه لحظه سست شدن و نزدیک بود بیوفتم زمین
.اما همین طور که گریه می کردم و همسرم رو صدا می زدم پاهای احسان رو گرفته بودم زیر شیر آب و دستاشم می شستم تا شاید تشنجش سریع تر تموم بشه
.دخترم هم که اون لحظه کنارم بود همش بلند گریه می کرد و می گفت داداشی داداشی
.مثل کابوس بود.دستاش و صورتش خصوصا لباش کبود شده بود و دیگه نفس نمیکشید
.داد زدم که تلفن بزنن اورژانس و می گفتم زود باشین بیاین پسرم از دستم رفت.چند ثانیه که گذشت بدنش آروم شد و تشنجش تموم شد و دیدم داره نفس می کشه.دخترم بدجور گریه می کرد.همین طور که گریه می کردم بهش گفتم داداشیت داره نفس می کشه آروم باش.اورژانس به همسرم گفته بود بچه رو به پهلو بخوابونین تا ما خودمونو برسونیم.گذاشتمش زمین.احسان هیچ جای بدنشو تکون نمی داد و فقط ناله می کرد و منم همش نازش می کردم و باهاش حرف می زدم تا آرومش کنم.بدنش همون طوری منقبض مونده بود و فقط بدون حرکت ناله می کرد.نیم ساعت گذشت و اورژانس نیومد
.سریع آماده شدم و گفتم از اینا امیدی نیست و با همسرم احسان رو رسوندیم بیمارستان نزدیک خونمون.بیمارستان فارابی.اونجا فقط یه شیاف بهم دادن و گفتن واسش بزارم و بعد چون بخش اطفال ندارن باید احسان رو ببریم یه جا به اسم سلامت کودک
.اون موقع که بیمارستان بودیم دیگه احسان بدنشو تکون می داد و خیالم یه کمی راحت شد.اما هنوز تبش بالا بود و احتمال یه تشنج دیگه
.
رفتیم سلامت کودک و اونجا دکتر متخصص معاینش کرد و گفت هیچ عفونتی تو این بچه دیده نمیشه که نشون دهنده ی سرماخوردگی باشه!
واسش آزمایش نوشت و گفت ما اینجا آزمایشگاه نداریم باید ببرینش بیمارستان قائم!
(اینم از امکانات و بیمارستان ها !!!!
) رفتیم بیمارستان قائم و خواستیم آزمایش خون ازش بگیرن که اونجا هم گفتن ما فقط این موقع شب می تونیم یکی از آزمایش ها رو بگیریم و دو تاش می مونه واسه فردا.چون اینا رو نمیشه شب گرفت!!!
بچه رو ببرین به دکترش بگین و ببینین چی میگه ما همون یکی رو بگیریم یا نه !!!
دیگه کلافمون کرده بودن.گفتیم مسیرمون دوره نمیشه بریم پیش دکتر.همین جا دکتر ندارین مگه که معاینش کنه؟گفتن باید پرونده تشکیل بدین.کاراشو انجام دادیم و بعد از کلی دوندگی بالاخره اونجا دکتر کامل معاینش کرد.گفت سرما نخورده و سالمه!!
عفونتی هم نداره !!! ( البته بگما دکترمتخصص نبود یکی از این دانشجو ها بود که ماشاا... تو بیمارستان قائم زیادن! ) متخصص هم اومد باهاش مشورت کرد و از احسانم تست واسه دیابت گرفتن ( از پاشنه پاش ) گفت اینم نرماله و باید بمونه بستری بشه ببینیم چرا تشنج کرده.دیدم هنوز تب داره و دکترهم میگه باید بمونه شاید دوباره تشنج کنه و خطرناکه
.گفتم باشه بستریش میکنیم.همون اول به دستش سرم زدن و ازش خون گرفتن.بهم گفتن مادر بچه باید از اتاق بره بیرون اما نمی تونستم با اون گریه هایی که احسان از ترس می کرد تنهاش بزارم
.گفتم نمیرم و می مونم کنارش.ازش کلی خون گرفتن و یه آمپول هم زدن و گفتن ببرمش تو اتاق و فلان تخت که بیان سرم رو وصل کنن.احسان همش گریه می کرد و هیچ جوری آروم نمیشد.سرم رو هر طور شده وصل کردن و منم مونده بودم چجوری آرومش کنم و چیکار کنم که سرم رو نکشه این طرف و اون طرف
.خلاصه صبح شد و ساعت حدودا ۸ بود که احسان چند ساعتی بود سرم رو از دستش باز کرده بودن و تو سالن راه می بردمش تا آروم بشه.حالش بهتر شده بود ( ناگفته نمونه که دخترم هم همراه بابا و مامانم ساعت ۶ صبح اومدن بیمارستان ).به همسرم گفتم بره کاراشو انجام بده و احسان رو مرخصش کنن.ولی گفته بودن نمیشه وهمسرم و همه رو از بیمارستان بیرون کرده بودن.من مونده بودم تنها.دکتر اومد معاینش کرد و گفت باید ازش آزمایش LP بگیریم و شما چرا دیشب مخالفت کردی؟ گفتم از نظر من پسرم سرما خورده و نیازی نداره به این آزمایش الانم حالش خوبه و نمی خوام بیشتر از این اینجا بمونه.گفت باباش کجاست و لازمه ازش این آزمایش رو بگیریم ممکنه مننژیت داشته باشه!!!! گفتم اگه سرما خورده باشه و با گرفتن آب کمر اونو دو سه ساعت دیگه به گریه بندازین چی؟؟؟؟ گفت اگه مننژیت داشته باشه چی؟؟من احتمال ۹۰ درصد میدم که سرماخورده اما ۵ درصد هم احتمال میدم مننژیت باشه. گفتم باباشو که انداختین بیرون..........خلاصه هی من گفتم هی اون.یه برگه آوردن که امضا کن اگه بچه چیزیش بشه مسئولیتش به عهده ی خودته که نمی زاری آب کمرشو آزمایش کنیم!! امضا کردم گفتم می خوام از اینجا ببرمش
.چند دقیقه گذشت یه پرستاره اومد پنبه و ... گذاشت رو تخت.گفتم اینا چیه؟
گفت واسه آزمایش خون.گفتم می خوام ببرمش بردار ببر اینا رو.آزمایشایی که تا الان گرفتین که خوب بوده دیگه واسه چی بچه رو اذیتش می کنین؟؟؟!!! اون رفت.
دوباره یکی دیگه اومد با آمپول و این چیزا که میخوام از بچه خون بگیرم بزارش رو تخت
.احسان تاااااازه خوابیده بود و آروم بود و تب هم نداشت( همون عکسی که تو پست قبلی گذاشتم ) .دیگه اعصابم ریخت به هم گفتم نمی خوام بگیری
.بچه تا همین الان گریه می کرده و تازه خوابیده همش میاین اذیتش می کنین که چی
.گفتم کدوم دکتر گفته آزمایش بگیری؟؟؟
گفت عمم گفته! منم گفتم اینجا یه دکتر که نداره همین جوری میان و میرن.می خوایم مرخصش کنیم و بریم.اونم گفت باشه و رفت.
نه موبایل برداشته بودم و نه می تونستم احسان رو بزارم برم دنبال همسرم بیرون بیمارستان
.بالاخره بچه رو سپردم به یه خانمی و دویدم سمت بیرون تا همسرم رو صدا بزنم بیاد.پیداش کردم و با هم رفتیم گفتیم میخوایم احسان رو ببریم خونه.گفتن کاراش طول می کشه و باید تا ۱۰ صبر کنین.همسرم رفت پیش رئیس بیمارستان و به اون گفت که بیرونش انداختن چون می خواسته بچه ی خودشو ببره خونه!!!!
اونم تلفن کرد بهشون و ساعت ۹:۳۰ بود که صدامون زدن و گفتن بیاید برین صندوق واسه تسویه حساب
.اومد سرم رو از دست احسان کشید و فط یه پنبه گذاشت روش
.یه کمی نگه داشتم بعد واسه اینکه لباسشو عوض کنم پنبه رو برداشتم.کل لباسش و تخت و دستش دیدم خونیه
.آخه یه چسب نمی تونن به دست این بچه ها بزنن!!!
به قول همسرم باهامون لج افتاده بودن دیگه چون نذاشتیم هر کاری می خوان بکن!! همسرم رفت چسب و پنبه گرفت ازشون و رو دستش زدم و رفتیم خونه.سر راه شیاف استامینوفن واسش خریدیم که تا بعد از ظهر که می بریمش پیش دکتر خودش تبش زیاد نره بالا.آخه اونجا هیچی واسش ندادن که وقتی می بریمش خونه داشته باشیم
.هیچ داروئی!!!!![]()
![]()
عصری بردمش پیش دکتر زارعی یعنی همون دکتر خودش.تا دیدش گفت مشکلی نداره و سرماخورده و عفونت داره گلوش.واسش توضیح دادم که تو بیمارستان چی شده و ورقی که جواب آزمایش خون احسان روش بود رو بهش نشون دادم.گفت بچه سالمه مشکلی نداره
.فقط تبی که الان داره تب تشنجیه و امشب یه تشنج دیگه می کنه
.ترسیدم گفتم چیکار کنم آقای دکتر؟
گفت داروهایی که میدم رو مرتب بهش بدین و پاشویش کنین چیزیش نمیشه.شب شد و ساعت ۲ نیمه شب فقط تب و لرز کرد و خدا رو شکر تشنج نکرد
.تا پنج شنبه شب دائم تبش بالای ۳۸ بود و با اون همه دارو فقط یه کمی میومد پایین و باز میرفت بالا.از اون روز به بعد تبش اومد زیر ۳۸ درجه و الان خدا رو شکر قطع شده اما بی حاله و راه هم که میره میوفته این طرف و اون طرف
.در ضمن فقط گاهی نیم درجه هم تب می کنه که دکتر زارعی گفت داره دندون کرسی هم در میاره واسه همین هم تب میکنه.یعنی تب واسه دندون و تب واسه سرماخوردگی که رو هم شده باعث تشنجش
. خواهش میکنم واسش دعا کنین تا کاملا سلامتیشو به دست بیاره![]()
![]()
بچه ای که از بس شیطونی می کرده از دستش آرامش نداشتم حالا طوری بی حاله که راضیم همه خونه رو بریزه به هم ولی سالم باشه
شاید ناشکری کردم خدا هم این طوری می خواسته بهم بفهمونه که قدر اطرافیانم و سلامتی بچه هامو بدونم
آخه به خاطر شیطونی هاش می گفتم خسته شدم............![]()
التماس دعااااااااااااا ![]()
![]()
ببخشن سرتون رو درد آوردم اما خواستم همشو بنویسم به عنوان درد و دل
تا ببینین این چند روزه چی کشیدیم
.
یا حق ![]()
![]()
من ملینا متولد پاییز سال 1358 هستم.