مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني......

نمي خوام از آسمون چيزي برات بيارم
عكستو رو قله ي هيماليا بذارم

نمي خوام از پشت ابر ماهو واست بچينم
فقط تو خواب و رؤيا تو باشي در كنارم 

 
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني

من نمي خوام تو رويام سوار ابرا بشم
تو آرزوي كالم باز با تو تنها بشم

من نمي خوام كه با شعر حرفمو گفته باشم
توي خيالم واسه تو شب يلدا باشم
 
مي خوام برات بميرم شايدكه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتركني
 
.........
 
ديگه دارم مي ميرم ببين چشامو بستم
به عشق مردن برات ، تو انتظار نشستم

من نمي خوام كه قلبي براي من بشكنه
من نمي خوام بشكني ، من واسه تو شكستم

مي خوام برات بميرم شايدكه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتركني
 
.........
 
 
بقیه این شعر زیبا رو می تونید در .::ادامه مطلب::. بخونید.
 
ادامه نوشته

اینم چند تا دیگه از عکسای محمد احسان....نوروز 1389

بقیه عکس ها رو می تونید در .::ادامه مطلب::. ببینید.

 

ادامه نوشته

بهترین سایت آپلود عکس رایگان

سایت ایرانی اپلود عکس و فایل معتبر

بهترین سایت آپلود عکس رایگان بدون شک سایت مشهور پرشین گیگ میباشد که قدمتی بسیار طولانی در ارائه خدمات هاست رایگان دارد و حتی به جرات میتوان گفت فایل ها و عکسهایی که ۱۰ سال قبل در این سایت بزرگ اپلود شده اند هنوز وجود دارند و هاست های پر قدرت پرشین گیگ تا کنون هیچ کدام از آنها را حذف ننموده است و این خود گویای آن است که براحتی میتوان به این سایت اطمینان نمود و تمامی عکسها و فایلهای خود را در هاستهای پر قدرت سایت پرشین گیگ اپلود کرد این سایت چندی قبل به حجم آپلود فایل خود افزود و اکنون میتوانید بجای ۱۰ مگابایت ۱۵ مگا بایت را در یک بار آپلود نمائید سایت پرشین گیگ ۱۰۰ مگا باین فضا در اختیار شما قرار میدهد و دیگر مثل قبل نیازی به دعوتنامه نیست و خود میتوانید از صفحه اول این سایت برای خود دعوتنامه ارسال نمائید برای عضو شدن به این آدرس پرشین گیگ رفته و بر روی کلید ثبت نام کاربر جدید کلید نمائید اکنون داخل دو فیلد خالی که روبروی این گزینه ظاهر شده است را با نام و ایمیل خود پر نموده و دست آخر بر روی دریافت دعوتنامه کلیک نمائید. حال میتوانید وارد ایمیل خود شده و فرم دعوتنامه ای را که برای شما ارسال شده است را پر نمائید و از این سرویس پر قدرت رایگان استفاده نمائید. 

منبع : http://www.uplod.blogsky.com/

 

عکس پسرم محمد احسان.....  4 ماه و پنج روزه

اینم عکس پسرم محمد احسان

واسه همه کسانی که تو نظرات خواسته بودن بازم عکسشو بذارم....

محمد احسان 

اینجا پسرم ۴ ماه و پنج روزشه

صبح سیزده فروردین هوای مشهد سرد و بارونی بود

واسه همین تو ماشین عکس گرفتیم

 

من نباشم كي تو رؤيا ، موهاتو ناز مي كنه ؟

من نباشم كي تو رؤيا ، موهاتو ناز مي كنه ؟
كي با بالاي شكسته با تو پرواز مي كنه ؟

راس بگو من كه نباشم اخماي پيشونيتو
كي مياد دونه دونه با حوصله باز مي كنه ؟


من نباشم كي مي شينه تا سحر بالاي سرت ؟
كي مياد برداره اشكو از رو چشماي ترت ؟ ..........

 

برای خواندن بقیه شعر روی .::ادامه مطلب::. کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم .....

مریم حیدر زاده ( یک فکر دیگر )

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم


تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم


یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم


یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم


صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم


شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم


گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم


زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم

برای دیدن عکس های عاشقانه روی .::ادامه مطلب::. کلیک کنید.

 

ادامه نوشته

شعر لیلی و مجنون

عکس عاشقانه

يك شبى مجنون نمازش راشكست

بی وضو در كوچه ى ليلا نشست.

عشق ، آن شب مست مستش كرده بود

فارغ ازجام الستش كرده بود!

گفت يارب از چه خوارم كرده اى 

برصليب عشق دارم كرده اى

خسته ام زين عشق دل خونم نكن

من كه مجنونم ، تومجنونم نكن 

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاى تو...من نيستم!!

گفت اى ديوانه،ليلايت منم

در رگت پنهان و پيدايت منم

سالها با جورليلا ساختی

من كنارت بودم ونشناختی.

با تشکر از دوست خوبم ۹۱۱ که این شعر رو واسم تو نظرات گذاشته بودن


 

مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد!!! (داستان کوتاه)

 
 
مجنون هنگام راه رفتن كسي را به جز ليلي نمي ديد.

روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين كه متوجه شود از بين او و مهرش عبور كرد.

مرد نمازش را قطع كرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي.

مجنون به خود آمد و گفت:
 
من كه عاشق ليلي هستم تورا نديدم،
 
 تو كه عاشق خداي ليلي هستي
 
چگونه ديدي كه من بين تو و خدايت فاصله انداختم؟!
 
 

به دنبال کسی باش که تو را

به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند

نه به خاطر جذابیت های ظاهریت

 

مهمترین عضو بدن کدومه؟!!! (داستان کوتاه)

وقتی بچه بودم، مادرم همیشه عادت داشت از من بپرسه که کدام عضو مهمترین عضو بدن است. در طول سالیان متمادی، جواب هایی می دادم و همیشه تصورم این بود که بالاخــره جـــواب صــحیح را پیدا می کنم.

بزرگتر که شدم، به فکرم رسید که صدا برای ما انسان ها خیلی مهم است. پس در جواب مادرم گفتم: "مـامـان، فـکر می کنم گوش ها مهمترین عضو بدن هستند". اما مادرم گـفت: "نـه پـــسرم، اشتباه می کنی. خیلی آدما ناشنوا هستند. بازم برو فکر کن، بعدا" ازت می پرسم."

چند سال گذشت و قبل از اینکه مادرم سوالش را تکرار کند، دوباره شروع کردم به فکر کردن و این طور نتیجه گیری کردم که بالاخره جواب صحیح را پیدا کردم. پس به مادرم گفتم: "مامان، بالاخره فهمیدم کدوم عضو مهمتره. چشم، چشم از همه اعضای بدن مهمتره."

مادرم نگاهی به من انداخت و گفت: "خیلی خوب داری همه چیز رو یاد می گیری، اما بازم جوابت صحیح نیست، چون خیلی آدما نابینا هستند. بازم برو فکر کن، بعدا" ازت می پرسم."

از قرار معلوم بازم اشتباه کرده بودم. اما دست از تلاشم برنداشتم، چون مادرم هر چند سال یکبار این سوال را از من می پرسید و هر بار که جواب می دادم، طبق معمول می گفت: "نه پسرم جوابت درست نیست، ولی خوشحالم. چون داری هر سال باهوش تر میشی."

تا اینکه سال قبل، پدربزرگم مرد و این مسئله ای بود که قلب همه ما را به درد آورد. همه داشتیم گریه می کردیم. حتی پدرم هم گریه می کرد. وقتی که می خواستیم برای آخرین بار پدربزرگ را ببینیم و با او خداحافظی کنیم، مادرم رو به من کرد و گفت: "عزیز دل من، هنوزم نفهمیدی که مهمترین عضو بدن کدومه؟"

از اینکه مادرم درست در چنین لحظه ای این سوال را از من پرسید سخت تعجب کرده بودم. همیشه فکر می کردم این یک بازی بین من و مادرم است. مادرم که تعجب را در صورت من دید، گفت: "این سوال خیلی مهمه. اگر به این سوال جواب بدی، اونوقت می فهمم که معنی واقعی زندگی رو فهمیدی."

"در این چند سال هر وقت ازت می پرسیدم مهمترین عضو بدن کدومه، هر بار بهت می گفتم که داری اشتباه می کنی و همیشه هم مثالی میزدم که بفهمی چرا جوابات اشتباهه. اما امروز همون روزیه که باید درس مهمی یاد بگیری."

بعد نگاهی به من انداخت. نگاهی که تنها در یک مادر دیده می شود. به چشمان خیس از اشکش نگاه کردم. مادرم گفت:"عزیز دلم، مهمترین عضو بدن، شانه های توست".

گیج و متحیر پرسیدم: "چرا، چون سر روی آن قرار دارد"؟ اما مادرم در جواب گفت:"نه برای اینکه وقتی دوست یا همسرت ناراحت است و گریه می کنه، سرش رو روی شونه های تو میذاره. عزیز دلم، هر کسی توی این دنیا به یک شونه نیاز داره که برخی مواقع سرش رو روی اون بذاره. فقط دعا می کنم تو هم دوست یا همسری داشته باشی که در هنگام نیاز سرت را روی شانه هایشان بگذاری و گریه کنی تا کمی تسلی پیدا کنی".

همانجا و همان لحظه بود که دریافتم مهمترین عضو بدن نه تنها خودپسند است، بلکه در برابر غم و اندوه سایرین خود را مسئول می داند و با آنها همدردی می کند!!

خوشا به حال کسانی که شانه ای برای گریستن دارند و بدا به حال کسانی که از این نعمت بی بهره هستند .

 

دو شعر زیبا : چشم هاي تو .... روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت.....

 چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو

نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو

به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم

دلم که تنگ ميشود براي چشم هاي تو 

و هي مرور ميکنم نگاه اول تو را

اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو 

تو تاکه پلک مي زني به سجده ميرود دلم

به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو 

شبي خراب مي شود حصارهاي فاصله

و آب مي شود دلم به پاي چشم هاي تو

 

 روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
 زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت


 چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
 آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت


 روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
 مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت

 
 او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد

 عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت


 هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
 دختری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت