درد و دل های ملینا + عکس پسرم محمد احسان و داداش احسانم
بازم سلاااااام
.
برمی گردیم به سه سال و ۲ ماه پیش.اون زمانی که از نظر روحی داغون بودم و هر لحظه آرزوی مرگ می کردم.حالا از اون موقع خیلی گذشته و تنها چیزی که مونده اینه : خدا تو اون شرایط سخت یه نفر رو بهم داد که همیشه کنارم بمونه و با مهربونی هاش منو به زندگی برگردونه و منو خواهر خودش بدونه و منم اونو برادرم
.تنها کسی بود که وقتی باهام حرف می زد و آبجی صدام می کرد می دونستم آبجی گفتناش واقعیه و بارها و بارها امتحانش کردم تا بالاخره تونستم بهش ۱۰۰ درصد اعتماد کنم و تصمیم گرفتم موضوع داداشی رو با همسرم در میون بزارم
.هر چند همسرم می دونست من زیاد میرم نت و خودمو با وبلاگ و این آخریها با سایت پرتال علمی دانشجویان ایران سرگرم می کنم.اما هیچ کنجکاوی نشون نمی داد واسه اینکه بدونه تو اینترنت با کی ها حرف می زنم و با چه کسانی سر و کار دارم!!!
من این رو می زارم رو اعتماد زیادی که بهم داشته و داره
و می دونم همون طوری که من به همسرم اعتماد دارم اونم متقابلا به من اعتماد داره
و این واسه تداوم زندگی مشترک لازمه.......![]()
زمستان پارسال بود که به همسرم گفتم مدیر سایتی که توش عضو هستم قراره واسم سی دی قرآن بفرسته
.داداشی واسه اینکه بتونه واسم بفرسته آدرس می خواست و من با در میون گذاشتن با همسرم این اجازه رو گرفتم تا بتونه واسم پست کنه ( البته فقط به عنوان مدیر سایت
).سی دی قرآن که اومد بعد از یه مدت کامپیوترمون که مدت ها بود داغون شده بود و همیشه موقع پست گذاشتن تو وبلاگ و سایت به مشکل می خورد رو از داداشیم خواستم بیاد درستش کنه.داداشی گفت تا همسرت ندونه نمی شه بیام خونتون و درستش کنم
.منم به همسرم گفتم که قراره آقای عقابی بیاد مشهد و بهش سپردم تا بیاد کامپیوترمون رو هم درست کنه
.همسرم قبول کرد و داداش احسان برای اولین بار اومد خونمون
.تو اون ۸ ساعتی که خونمون بود دائم پای کامپیوتر بود و وقتی هم کارش تموم شد همسرم رسوندش ترمینال چون می خواست همون شب برگرده تهران.طفلی کلی هم خسته شده بود.........
یادمه ۱۳ اسفند ۱۳۸۸ بود که اومد خونمون اما نه به عنوان برادرم به عنوان کسی که تو سایتش عضو بودم .........
از اون موقع چند ماهی گذشت و من تو این مدت به همسرم گفتم من احسان رو برادرم می دونم و اونم منو خواهرش
.اما نه خواهر برادری که بین همه رایج شده و متاسفانه از این نام ها (آبجی داداشی ) سوء استفاده های زیادی میکنن
.همه چی رو در مورد احسان به همسرم گفتم و بعد از کلی صحبت کردن و توضیح دادن بالاخره بعد از چندین ماه دقیقا ۲۷ شهریور ۱۳۸۹ همسرم با در میون گذاشتن موضوع با پدر و مادرم قبول کرد احسان داداشم باشه
.اون روز یکی از بهترن روزای عمرم بود
.می دونم داداش احسان هم خییییییلی خوشحال بود و وقتی همسرم در جواب اس ام اس های داداشی بهش جواب مثبت داد از خوشحالی مونده بود چجوری تشکر کنه........![]()
![]()
از اون روز که پدر و مادرم و همسرم قبول کردن ما آبجی داداشی باشیم کم کم به دخترم هم موضوع رو گفتم
. اونم خوشحال شد که یه دایی دیگه هم داره و از اینکه میدید دایی احسانش آدم خیلی خوبیه آروم و قرار نداشت تا زودتر ببینتش
.چند روز پیش احسان اومد مشهد
.بالاخره اومد خونمون و این دفعه به عنوان داداشم اومد
.چند روزی خونمون بود و جاتون خالی خیییییییییلی خوش گذشت
.یه روزم ( من و همسرم و داداشی و دخترم و پسر کوچولوم ) رفتیم طرقبه و بعدشم پروما واسه خرید ( ۱/۸/۱۳۸۹ ) و کلی عکس انداختیم........![]()
![]()
وقتی خنده های داداش احسان و همسرم و .... رو میدیدم از شادیشون شاد می شدم
.خوشحال بودم و هستم که خانواده ی خوبی دارم
و حالا علاوه بر این خانواده داداش احسانم هم به جمعمون اضافه شده
و خدا رو شکر میکنم به خاطر این همه بزرگیش....... ![]()

داداشیم تو خونه با پسرم بازی می کرد و کلی می خندوندش و اون چند روزی که اینجا بود با کمک هاش نذاشت احساس خستگی کنم
.اینم یه عکس از داداش احسانم همراه با پسرم محمد احسان که حسااااااااابی مشغول بازی بودن و غش کرده بودن از خنده....... ![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
همین جا از همسر عزیزم به خاطر همه ی محبت هاش و اعتمادی که بهم داره تشکر می کنم
و از خدا می خوام همیشه واسم حفظش کنه
و سایش بالا سرمون باشه....... ![]()
![]()
همون طوری که این شعر رو کنار وبلاگم واسه همسرم گذاشتم
اینجا هم می زارم تا بفهمه واسم خیلی عزیزه و تا زنده ام عاشقشم...... ![]()
![]()
خدایا کمکم کن
تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم
به من کمک کن
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام
بر لبانش جاری سازم
و راز عشق را در گوشش سر دهم
خداوندا
او را نگه دار که من
به عشق او زنده ام...
![]()
من ملینا متولد پاییز سال 1358 هستم.